شعر حبیب میرزایی به یاد مرحوم جعفر فلاح

گل بی ادعا ای داد بیداد

عزیزی بی ریا ای داد بی داد

به یادت جعفر از دل آه آمد

به هر جا گاه وهر بیگاه آمد

صفای مجلست را یاد کردم

شبانه گریه ای بنیاد کردم

سلام تو چه گرم و دلنشین بود

همیشه فرش تو خاک زمین بود

چه راحت با تو آدم یار میشد

تکبر پیش چشمت خوار میشد

کمر را بهر خدمت بسته بودی

همه جا با همه هم دسته بودی

رفیقان داد و هی بیداد شان هست

تو و رفتار تو در یادشان هست

سخنها دارم و ناگفته مانده

قلم در گفتنش آشفته مانده

برای خواهران دوری عذاب است

دل مادر هم از داغت کباب است

برادر هق هقی آرام دارد

چو مادر اشک بی هنگام دارد

دل دایی هم آرامی ندارد

برایش گریه هنگامی ندارد

چرا بار سفر بستی به زودی

عزیز  دختر عموها تو بودی

پسر عمو دلی پردرد دارد

سکوت و اشک واهی سردرد دارد

 تو رفتی همسرت تنهاترین است

دل فرزند ها بسته به این است

زبالا هم خداوند کریم است

که بسم الله الرحمن الرحیم است

 

حبیب میرزایی ۲۲/ ۱۱ /۹۴

 

  


🍀Tags: جعفر فلاح# اشعار حبیب میرزایی

🍀 ۱۳۹۴/۱۱/۲۲ 🍀 21:57 🍀 رشید پالش 🍀 🍀