اشعار شاعران قدیمی

شعری از مرحوم شهقلی(پدر صابر میرکی) برای کامران


دلیران شیران گردنکشان    دل را نبندید به چرخ جهان

از این چرخ گردون ناپایدار       ز دنیا کسی را ندارد اعتبار

برفتم پی غارت مردمان   به مردی چه مشهور بود کامران

چپو کردم ایل سرحد زمین   یکی نبود مسلمان به اسلام دین

گزارش به سرهنگ دادن بسی  ز از بیم کامی نمانده است کسی

به بندش بدوزم همه زار و زار   ز بیمش مسلمان بسی در فرار

به وقتی اولندی(تفنگ)را بگیرم بدست   بماند ز کامی و ز باقی شکست

اولندی زدم بر یل نیکخواه   یکی گشته مظلوم یکی شد تباه

از اونجا که اقبال دولت زیاد   سر سرکشان را بدادند به باد

چه بر خورد بر این نوجوان     ببستش مسلسل ندادش امان

کزا نیز بگرفت به پیشانیش   سر اشرار بریدند بمنده تنش

چه همراه کامی چه درویش بود    توکل نمود اولندی را ببرد

سرهنگ به زندان بخواست شهقلی   یه سر از که باشد اگر عاقلی؟

من چه گویم سرور اولیا    یه سر از کامران است که آقای ما

سرهنگ بزندان بخواست هم جلال   یه سر از که باشد که گشته زوال؟

جلال بیامد بکردش نگاه   یه سر از کامران است از تن جدا

 


🍀Tags: اشعار شاعران تمگران

🍀 ۱۳۹۱/۰۸/۱۸ 🍀 22:56 🍀 رشید پالش 🍀 🍀